به دستور دخت فرزانه‌ی پیامبر، بسترش را در وسط اطاق افکندند و او پس از تدبیر امور خانه و آماده ساختن غذا برای کودکان عزیزش رو به قبله در بستر خویش آرمید و دست نازنین خویش را زیر صورت نورافشانش نهاد و در اندیشه فرورفت.
برخی نیز آورده‌اند که آن حضرت دو دخت ارجمند خویش «زینب» و «ام‌کلثوم» را به منزل برخی از بانوان «بنی‌هاشم» فرستاد تا نظاره‌گر فراق و لحظات پرکشیدن روح ملکوتی مام پرمهر خویش نباشند. و روشن است که این تدبیر به انگیزه‌ی مهر و محبت به آنان بود تا با نظاره بر مرگ مادر و پیکر سرد او صدمه‌ی بیشتری نبینند و سوگ مادر در آنها اثر کمتری بر جای گذارد. از برخی روایات نیز چنین دریافت می‌گردد که امیر مومنان به همراه دو فرزند ارجمندش حسن و حسین در واپسین ساعت توقف بانوی بانوان در این جهان، در منزل نبودند و گویی برای کاری خاص یا بخاطر شرایطی ویژه بیرون رفته بودند. به هر حال آن دو فرزند گرانمایه‌ی فاطمه علیهاالسلام در آن لحظات آخرین زندگی مام پرفضیلت و پرمهرشان در کنار بسترش نبودند... و تنها «اسماء» در خدمت حضرتش بود و بنا به دلالت برخی روایات «فضه» نیز که از شاگردان و کارگزاران خانه او بود در کنارش حضور داشت. لحظات آخرین فرارسید و از پی آن، شرایط پرواز روح ملکوتی برترین بانوی جهان هستی فراهم آمد. پرده‌های مادی یکسره کنار رفت و سالار بانوان نگاهی متفکرانه و عمیق به اطراف خویش افکند و فرمود: السلام علی جبرئیل! السلام علی رسول‌الله! اللهم مع رسولک! اللهم فی رضوانک و جوارک و دارک دارالسلام. درود بر فرشته‌ی وحی! سلام بر پیامبر رحمت و عدالت! بار خدایا! مرا به همراه پیامبر گرانمایه‌ات برانگیز و غرق در مهر و خشنودیت ساز و در جوار رحمت و خانه‌ی مهر و منزلگاه سلامت و امنیت و آرامش خویش پناه ده.

آنگاه نیایشگرانه فرمود: اترون مااری؟ آیا آنچه را من می‌نگرم شما نیز می‌بینید؟ پرسیدند: مگر شما چه می‌بینید؟ فرمود: «هذه مواکب اهل السموات و هذا جبرئیل و هذا رسول‌الله یقول: یا بنیه اقدمی، فما امامک خیر لک...» اینها انبوه انبوه از فرشتگان آسمان هستند و این نیز فرشته‌ی وحی است و آن هم پدر گرانمایه‌ام پیامبر که می‌فرماید: دخت سرفرازم نزد ما بشتاب که آنچه نزد ما داری برای تو از دنیا و تمامی ارزشهای دنیوی بهتر و پسندیده‌تر است. لحظاتی چشمان پرفروغ و حق‌نگر خویش را روی هم نهاد... و آنگاه گشود و فرمود: سلام بر تو ای دریافت‌دارنده‌ی جانها به فرمان خدا، هرچه زودتر روح مرا از این تن خاکی و زمینی برگیر اما آزرده‌ام مساز. سپس فرمود: «الیک ربی لا الی النار» «بسوی تو روانم ای پروردگار پرمهر نه بسوی آتش.»سپس پلک دیدگان را روی هم نهاد، دستها و پاهای خویش را دراز کرد و دریغ و درد که ریحانه‌ی پیامبر جهان را بدرود گفت. «اسماء» گریبان پاره کرد و خود را بر روی پیکر مطهر بانوی بانوان افکند و او را بوسه‌باران ساخت و گفت: بانوی من! فاطمه جان! هنگامی که بر پدر گرانقدرت وارد شدی، سلام گرم و خالصانه‌ی «اسماء» را بر آن وجود مقدس برسان.  و در همین شرایط غمبار بود که دو فرزند ارجمندش حسن و حسین وارد خانه شدند و مادرپرمهر خویش را نگریستند که رو به سوی قبله و با شرایط خاصی گویی خفته است. گفتند: «اسماء» مادر پرمهر ما هیچگاه در این ساعتهای روز نمی‌خوابید، چرا خفته است؟ پاسخ داد: ای فرزندان دلبند پیامبر! مادرتان نخوابیده است... بلکه... جهان را بدرود گفته است. با شنیدن خبر این فاجعه‌ی هولناک حضرت حسن علیه‌السلام خود را بر پیکر مطهر مادر افکند و پاهای او را بوسه‌باران ساخت و گفت: «یا اماه کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی.» جان مادر! پیش از آنکه جان از این کالبد خاکی بیرون رود با من سخن بگو. و همینگونه حضرت حسین علیه‌السلام پاهای مادر را می‌بویید و می‌گفت: «یا اماه! انا ابنک الحسین!! کلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت.» من فرزند تو حسین هستم، مادر عزیز! پیش از آنکه قلبم بازایستد و از فشار اندوه شکافته شود و جهان را بدرود گویم، با من سخن بگو. «اسماء» به آنان گفت، عزیزانم! هان ای فرزندان گرانمایه‌ی پیامبر. به سراغ پدرتان بروید و از مادرتان به او گزارش دهید... حسن و حسین از خانه خارج شدند و هنگامی که به مسجد پیامبر نزدیک شدند تا پدر را در جریان بگذارند، دیگر گریه امانشان نداد و صدای ناله‌ی آنان طنین افکند. گروهی از صحابه گرد آنان را گرفتند و دلیل گریه‌ی آنان را پرسیدند که گفتند: «او لیس قد ماتت امنا «فاطمه»! آخر مام پرمهر ما «فاطمه» جهان را بدرود گفته است! امیر مومنان با شنیدن این خبر سهمگین به حالی افتاد که بر چهره‌ی مبارک به زمین خورد و فرمود: «بمن العزاء یا بنت محمد؟» «پس از این سوگ بزرگ و جبران‌ناپذیر، این دل را به چه کسی آرامش و تسلی بخشم ای دخت سرفراز محمد؟» و آنگاه به زحمت برخاست و دست دو فرزند خویش را برگرفت و رو به سوی خانه آمد.در این مورد آورده‌اند که: امیر مومنان به همراه حسن و حسین وارد خانه شد و «اسماء» را نگریست که بر بالین دخت گرانمایه‌ی پیامبر نشسته و با چشمانی گریان زمزمه می‌کند. هنگامی که چشم آن بزرگوار بر پیکر بی‌جان فاطمه افتاد، از شدت اندوه دست برد و عمامه از سر و عبا از دوش برگرفت و بر زمین افکند و در سوگ همتا و همسنگر بی‌نظیرش سخت به گریه افتاد. آنگاه پرده از چهره‌ی نورافشان دخت پیامبر برگرفت، در کنارش نوشته‌ای یافت که چنین بود: یا علی انا فاطمه بنت محمد... حنطنی و غسلنی و کفنی بالیل و صل علی، و ادفنی باللیل و لا تعلم احدا. علی جان! من فاطمه، دخت پیامبرم! خدای یکتا مرا به همسری تو مفتخر ساخت تا در این جهان و جهان دیگر به همراه تو و برای تو باشم. تو از هر کس دیگر به من پرمهرتر و سزاوارتری. از این رو از تو می‌خواهم که مرا در دل شب غسل دهی و حنوط نمایی و کفن کنی و بر من نماز گذاری و مرا به خاک سپاری و هیچ یک از این بداندیشان را در جریان مگذاری. تو را به خدا می‌سپارم، درود و سلام گرم مرا به فرزندانم تا روز رستاخیز برسان.

بحارالانوار، ج 43

برگرفته از کتاب فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها از ولادت تا شهادت