دریکی از روزهای پایانی زندگی  ضمن گفتگو با اسماء به وی فرمود: «اسماء»! سخنی با تو دارم، آماده‌ای بشنوی و چاره‌اندیشی کنی؟هنگامی که پاسخ مثبت شنید، فرمود:«اسماء»! چه کنم که از پیکرم استخوانی بیش نمانده و پوست بدنم از شدت لاغری به استخوانها چسبیده است؛ و در «تهذیب» از ششمین امام نور آمده است که فرمود: آیا می‌توانی برایم مرکبی فراهم آوری که پس از اینکه جهان را بدرود گفتم، بدن مرا بپوشاند؟او پاسخ داد: بانوی من! در هجرت به «حبشه» وسیله‌ی خاصی را دیدم که از چوب می‌ساختند و مردگان خویش را در درون آن بسوی آرامگاه حمل می‌کردند، اگر اجازه می‌دهید نمونه‌ای از آن را بسازم تا اگر مورد پسند شما قرار گرفت از آن شما باشد. (بدان امید که خداوند عمری به بلندای آفتاب به شما ارزانی دارد.)پس از اظهار تمایل فاطمه علیهاالسلام، «اسماء» تختی را خواست و آن را بصورت برگردان قرار داد، آنگاه پایه‌های خاصی برای آن تراشید، سپس با پوشش آن بوسیله‌ی پارچه‌ای مخصوص، مرکب مورد نظر را ساخت و فاطمه آن را پسندید و فرمود:برای من چیزی همانند این بساز تا پس از اینکه جهان را بدرود گفتم، پیکرم در درون این مرکب چوبین، بسوی آرامگاهم حرکت داده شود. پیکر مرا پس از مرگ بپوشان که خدای تو را از آتش دوزخ بپوشاند.و بنا به روایتی فرمود: چه وسیله‌ی خوب و زیبایی ساخته‌ای، چرا که در درون آن پیکر زن یا مرد بازشناخته نمی‌شود.و نیز آورده‌اند که آن حضرت با دیدن مرکب چوبین که اسماء ساخته بود، تبسم کرد در حالی که پس از رحلت پیامبر تا آن روز کسی او را شادمان ندیده بود.

بحارالانوار، ج 43

برگرفته ازکتاب  فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها از ولادت تا شهادت