حضرت زهرا دربستر بیماری و شهادت خویش به بیان حضرت باقر علیه‌السلام، هماره دست نیایش به بارگاه خدا برمی‌داشت و می‌گفت:«یا حی یا قیوم برحمتک استغیث فاغثنی، اللهم زحزحنی عن النار و ادخلنی الجنة و الحقنی بابی‌محمد.» ای خدای زنده و زندگی‌بخش!ای خدای پاینده و برپادارنده‌ی نظام هستی!من به مهر و رحمت تو پناه آورده‌ام، مرا پناه ده و دریاب،بار خدایا! همانگونه که وعده فرموده‌ای مرا از آتش دور ساز و در بهشت پرطراوت و شکوهبارت درآور و به پدر گرانمایه‌ام، محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیوندم ده. و هنگامی که امیر مومنان به آن بانوی بهشت می‌فرمود: «عافاک الله و ابقاک »خدای تو را شفا بخشد و عمری طولانی‌ات ارزانی دارد. می‌گفت: یا اباالحسن ما اسرع اللحاق برسول‌الله.» علی جان! لحظات پیوستن به پیامبر خدا نزدیک شده است و من بزودی به او خواهم پیوست. چهارمین امام نور حضرت سجاد، از پدر گرانمایه‌اش آورده است که هنگامی که «فاطمه» دخت گرانمایه‌ی پیامبر بر اثر شدت صدمات وارده بر او در یورش به خانه‌اش در بستر افتاد، به امیر مومنان وصیت کرد که روند بیماری او را محرمانه بدارد و کسی را از شرایط او آگاه نسازد، امیر مومنان نیز چنین کرد و خودش پرستاری از دخت پیامبر را در بستر بیماری به عهده گرفت و از همه‌ی نزدیکان تنها «اسماء» بود که آن حضرت را در این کار یاری می‌کرد و به همراه امیر مومنان علی علیه‌السلام از بانوی بانوان پرستاری می‌نمود و او نیز وضعیت بیماری دخت پیامبر را پوشیده می‌داشت.  و اینگونه است که انسان دردمند از این جامعه سخت آزرده می‌شود و از آن کناره می‌گیرد و پس از آن که مدتها با چنین جامعه و مردمی انس و الفت داشته و برای نجات و نیکبختی آنان تلاش نموده است، اینک به جایی می‌رسد که نه دوست دارد آنان را ملاقات کند و نه با آنان سخن گوید. هر انسان اندیشمندی که از نزدیکان و دوستان و یا جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کند ستم و سنگدلی دیده باشد این حالت خاص را به خوبی در خویشتن می‌یابد و درست در این شرایط است که حتی از دیدن آنان احساس رنج و ناراحتی می‌کند تا چه رسد به گفتگو و نشست و برخاست با آن بیدادگران و سنگدلان و گاه کار به جایی می‌رسد که انسان آزاده و اندیشمند از زندگی در چنین جامعه و با چنین مردمی خسته می‌شود و مرگ سعادتمندانه را بر آن ترجیح می‌دهد تا از زندگی با چنین بیدادگران سنگدل و ناجوانمردی، نجات یابد.

بحارالانوار، ج 43