طرح شبهه: 

حضرت زهرا پس از بازگشت از مسجد و ايراد خطبه در آنجا به علي عتاب نمودند كه شما مانند جنين در خانه نشسته‌ اى و آن‌ها حق من و تو را غصب كردند. مگر شما معتقد نيستيد كه فاطمه زهرا معصوم است، آيا يك معصوم با معصوم ديگر دعوا ميكند؟اصل روايت:فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدَّارُ، قَالَتْ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْكَ السَّلامُ اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِينِ، وَقَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِينِ، نَقَضْتَ قَادِمَةَ الْأَجْدَلِ، فَخَانَكَ رِيشُ الْأَعْزَلِ، هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نَحِيلَةَ أَبِي وَبُلْغَةَ ابْنَيَّ، لَقَدْ أَجْهَرَ فِي خِصَامِي، وَأَلْفَيْتُهُ أَلَدَّ فِي كَلامِي، حَتَّى حَبَسَتْنِي قَيْلَةٌ نَصْرَهَا،

پاسخ: 

وَالْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا، وَغَضَّتِ الْجَمَاعَةُ دُونِي طَرْفَهَا، فَلا دَافِعَ وَلا مَانِعَ، خَرَجْتُ كَاظِمَةً، وَعُدْتُ رَاغِمَةً، أَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّكَ، افْتَرَسَتِ الذِّئَابُ وَافْتَرَشْتَ التُّرَابَ، مَا كَفَفْتَ قَائِلًا، وَلا أَغْنَيْتَ بَاطِلًا، وَلا خِيَارَ لِي، لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَنِيئَتِي [هَيْنَتِي‏]، وَدُونَ زَلَّتِي، عَذِيرِي اللَّهُ مِنْكَ عَادِياً، وَمِنْكَ حَامِياً، وَيْلايَ فِي كُلِّ شَارِقٍ، مَاتَ الْعَمَدُ، وَوَهَتِ [وَهَنَتِ‏] الْعَضُدُ، شَكْوَايَ إِلَى أَبِي، وَعَدْوَايَ إِلَى رَبِّي، اللَّهُمَّ أَنْتَ أَشَدُّ قُوَّةً وَحَوْلًا، وَأَحَدُّ بَأْساً وَتَنْكِيلًا.

پس هنگامى كه حضرت به خانه بازگشت، خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى پسر ابوطالب! سلام بر تو، همچون كودكى كه در شكم مادر جمع شده و زانو در بغل گرفته، كنج خانه نشسته‌اى؟، همانند آدم هاى ظنين و متهم به گوشه‌اى نشسته‌اى. تو كسى بودى كه بال‌هاى باز شكارى [شجاعان عرب] را در هم كوبيدى، حال بى‌سلاحان به تو خيانت كرده‌اند. اين پسر ابى قحافة [ابوبكر]، عطيه پدرم و وسيله زندگى ساده فرزندانم را از من مى‌ربايد. همانا او [أبو بكر] كوشش كرد كه با من دشمنى كند و او را در مكالمه‌اى كه با وى داشتم، دشمن‌ترين ] و لجبازترين] دشمن‌ها يافتم تا آن جا كه انصار، يارى خود را از من دريغ داشتند، مهاجرين، ارتباط خويش را با من ناديده گرفتند و جماعت [حاضر در مسجد]، چشم خود را روى هم نهادند تا مرا نبينند، نه كسى بود كه دفاع [از من] كند و نه كسى مانع [از ستم] شد. در حالى به سوى مسجد رفتم كه بغض گلويم را گرفته و درد دل خود را پوشانده بودم، و در حالتى به منزل بازگشتم كه [به علت عدم يارى مسلمانان] خفيف و خوار شده بودم. از روزى كه تندى شمشيرت را از بين بردى، صورت خود را ذليل نمودى. روزى گرگ ها را مى‌دريدى و امروز خاك را فرش خود قرار داده‌اى ]و گوشه اى نشسته‌اى[، جلوى هيچ گوينده‌اى را نمى‌گيرى! و هيچ كار مؤثرى، در جهت دفع فتنه موجود، انجام نداده‌اى و من هم هيچ اختيارى ندارم. اى كاش پيش از اين حالت سكون و گوشه نشينى، من مُرده بودم و اى كاش پيش از اين كه به اين حالت ذلّتِ [ظاهرى] بيفتم، مُرده بودم. خداوند، از قِبَل من، عذر خواه من باشد از شما، از جهت اين كه شما در مواردى ستم هايى را از من دفع نمودى و در مواردى از من حمايت كردى و واى بر من در هر صبحدمى، واى بر من در هر شبانگاهى و تكيه گاهِ [ما] مُرد و بازو[ى ما] سست شد، شكايتم را به پدرم و عرض حالم را به پروردگارم ارائه مى‌كنم و عذاب و انتقام او از ديگران شديدتر خواهد بود.

الطبرسي، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب  ( 548هـ)، الاحتجاج، ج 1 ، ص 145 ، تحقيق: تعليق وملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني  (588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 50 ، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

نقد و بررسي

علاوه بر مرسل بودن اين روايت ، علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه و ديگر دانشمندان شيعه به اين شبهه جواب داده‌اند كه ما به اختصار به آن‌ها اشاره خواهيم كرد:

1 . تبيين قبح اعمال ابوبكر

علامه مجلسى رضوان الله تعالي عليه  ( 1111هـ) در كتاب شريف بحار الأنوار از  اين شبهه اين گونه داده‌اند:

فأقول: يمكن أن يجاب عنه: بأن هذه الكلمات صدرت منها عليها السلام لبعض المصالح، ولم تكن واقعا منكرة لما فعله، بل كانت راضية، وإنما كان غرضها أن يتبين للناس قبح أعمالهم وشناعة أفعالهم، وأن سكوتهعليه السلام ليس لرضاه بما أتوا به. ومثل هذا كثيرا ما يقع في العادات والمحاورات، كما أن ملكا يعاتب بعض خواصه في أمر بعض الرعايا، مع علمه ببراءته من جنايتهم، ليظهر لهم عظم جرمهم، وأنه مما استوجب به أخص الناس بالملك منه المعاتبة. ونظير ذلك ما فعله موسى عليه السلام لما رجع إلى قومه غضبان أسفا، من إلقائه الألواح، وأخذه برأس أخيه يجره إليه، ولم يكن غرضه الانكار على هارون، بل أراد بذلك أن يعرف القوم عظم جنايتهم، وشدة جرمهم، كما مر الكلام فيه.

حضرت زهراعليها السلام مى‌خواستند كارهاى زشت غاصبان حكومت را مجسم كنند و بفهمانند كه اين ها چه ستم‌هايى روا داشته‌اند، در حقيقت تندى حضرت به خاطر اين مصلحت بوده است؛ زيرا گاهى انسان مى‌خواهد عظمت مطلبى را به كسى به فهماند، او را مورد خطاب و عتاب قرار مى‌دهد، در حالى كه مقصودش تندى به آن شخص نيست؛ اين مسأله در گفتگوها مرسوم و معمول است؛ مثلا فرض كنيد: پادشاه يا حاكم يك مملكت، هنگامى كه مشاهده مى‌كند بعضى از مردم كار خلافى مرتكب شده‌اند، براى اين كه اهميت كارِ خلاف آنان را بفهماند، برخى از كارگذارانش را مورد عتاب قرار مى دهد؛ با اين كه مى‌داند او تقصيرى ندارد؛ ولى مى‌خواهد با اين خطاب و عتاب خود، اهميت و عظمت كار زشت آنان را مجسم نمايد.

نمونه ديگر آن، هنگامى است كه حضرت موسىعليه السلام از كوه طور بازگشت و مشاهده كرد كه بنى اسرائيل گوساله پرست شده‌اند، در اين جا هارونعليه السلام را مورد عتاب قرار داده و توبيخ نمود، ريشش را گرفت و گفت: چه كردى؟ هارون پاسخ داد:

يَابْنَ أُمّ، لاتَأْخُذْ بِلِحْيَتى وَلابِرَأْسى إنّى خَشيتُ اَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْن بَنِى اسرائيلَ ولَمْ تَرْقُبْ قَوْلى...  (طه /94.)

اى پسر مادرم! ريش و سر مرا نگير، من ترسيدم بگويى چرا بين بنى اسرائيل اختلاف انداختى و سخن مرا اهميت ندادى.

 حضرت موسىعليه السلام مى‌داند كه هارونعليه السلام تقصيرى ندارد؛ ولى مى‌خواهد زشتى كار بنى اسرائيل را مجسم نمايد و اهميت اين مسأله را برساند و لذا در ظاهر با برادرش دعوا مى‌كند.

حضرت فاطمه عليها السلام مى‌خواست عظمت ستم وارده را منعكس كند و لذا با اين لحن صحبت مى‌كند تا به اين وسيله به مردم آن زمان و به تاريخ بفهماند كه چه ستم‌هايى بر اهل بيت عليهم السلام وارد شده است.

المجلسي، محمد باقر  ( 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 29 ، ص 234 ، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م.

پس دعوايى در كار نيست؛ بلكه اوج هيجان دخت گرامى رسول خدا صلي الله عليه وآله را در ستم‌هايي كه ديده است مى‌رساند، و از طرفى براى ثبت در تاريخ از اين روش استفاده كرده است تا دشمنانش را سر در گم نموده و آيندگان را از آنچه گذشته است با خبر نمايد.

2 . اثبات غصب حقوق شخصي خود

حضرت صديقه طاهر سلام الله عليها در اين سخن با حضرت اميرعليه السلام  مي‌فرمايد:

هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نَحِيلَةَ أَبِي وَبُلْغَةَ ابْنَيَّ.

ابوبكر، هديه  پدرم و وسيله زندگى ساده فرزندانم را از من مي‌رباد.

در اين جمله حضرت به سه نكته اساسي اشاره فرموده‌اند:

الف:  فدك هديه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله

جمله «نَحِيلَةَ أَبِي» اثبات مي‌‌كندكه فدك هديه پيامبر اكرم  صلي الله عليه واله به حضرت بوده است كه علماي بزرگ اهل سنت همانند طبري متوفاق 310 و ذهبي متوفاي 748، نيز با صراحت گفته‌اند كه  فدك ملك شخصي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بود و به فاطمهعليها السلام هديه نمود:

فكانت خيبر فيئا للمسلمين وكانت فدك خالصة لرسول الله لأنهم لم يجلبوا عليها بخيل ولا ركاب.

خيبر  متعلق به همه مسلمانان بود ولي فدك مخصوص رسول خدا بود چون با لشگركشي فتح نشد.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير  (310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 138 ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان،  (748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 422 ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

جلال الدين سيوطى   (911هـ) مى‌نويسد:

وأخرج البزار وأبو يعلى وابن أبي حاتم وابن مردويه عن أبي سعيد الخدري رضي الله عنه قال: لما نزلت هذه الآية «وآت ذا القربى حقه» دعا رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فأعطاها فدك.

بزار و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابو سعيد خدري نقل كرده اند: وقتي آيه «وآت ذا القربى حقه» نازل شد رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدك را به وي بخشيد.

السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر جلال الدين  (911هـ)، الدر المنثور، ج 5، ص 273 ، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.

ب: فدك تنها محل درآمد فرزندان حضرت زهرا عليها السلام

جمله «وَبُلْغَةَ ابْنَيَّ» نشان مي‌دهد كه فدك تنها محل درآمد خانواده صديقه طاهرهعليها السلام هست كه اميرمؤمنانعليه السلام نيز در نامه‌اي كه به عثمان بن حنيف نوشته است ، مي‌فرمايد:

بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ.

آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، «فدك» در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيده، و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست.

نهج البلاغه ، صبحي صالح ، نامه : 45 ؛

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي  ( 608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 1   ص 99 ، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.

ج: ابوبكر غاصب حقوق فاطمه عليها السلام

جمله «هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي» دلالت مي‌كند كه ابوبكر حقوق مسلّم فاطمهعليها السلام را غصب كرده است.

ياقوت حموي  (626هـ) در معجم البلدان بعد از نقل جغرافياي فدك مي‌نويسد:

وهي التي قالت فاطمة  : إن رسول اللَه صلي الله عليه وسلم نحلنيها.

اين فدك همان است كه حضرت فاطمهعليها السلام گفت: پيامبر صلي الله عليه وسلم او را به من بخشيد.

الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله  ( 626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 238 ، ناشر: دار الفكر – بيروت.

ابن شُبَّه  (262هـ) در تاريخ مدينه از نميري فرزند حسان نقل مي‌كندكه به زيد بن علي گفتم:

وأنا أريد أن أُهَجِّنَ أمر أبي بكر إن أبا بكر  انتزع من فاطمة فدك... فأتته فاطمة   فقالت إن رسول الله أعطاني فدك فقال لها هل لك على هذا بينة فجاءت بعلي فشهد لها ثم جاءت بأم أيمن فقالت أليس تشهد أني من أهل الجنة قال بلى، قالت فأشهد أن النبي أعطاها فدك فقال أبو بكر فبرجل وامرأة تستحقينها ... .

من مي‌خواهم كار ابوبكر را تقبيح كنم كه حق فاطمه عليها السلام را از نابود كرد ... فاطمه زهراعليها السلام نزد ابوبكر آمد و فرمود كه رسول خدا فدك را به من داده است. ابوبكر گفت: آيا شاهدي بر ادعاي خود داري؟فاطمه، علي را آورد و شهادت داد ، آن‌گاه ام ايمن را براي شهادت حاضر نمود و ام ايمن به ابوبكر گفت: آيا گواهي مي‌دهي كه من اهل بهشت هستم؟ ابوبكر پاسخ داد: آري!  ام ايمن گفت: من گواهي مي‌دهم كه رسول‌خدا فدك را به فاطمه بخشيد.

ابوبكر در جواب فاطمه گفت: آيا با شهادت يك مرد و يك زن، مي‌خواهي حق خود را بگيري؟.

النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة  (262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 124، ح554 ، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م؛

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر  (973هـ، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1، ص 157 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

حضرت فاطمه عليها السلام وقتي كه احساس نمود  ابوبكر به هيچ قيمتي حاضر نيست فدك را به عنوان ملك شخصي حضرت  برگرداند آن‌گاه حضرت فدك را به  عنوان ارث پدري مطالبه نمود؛ ولي متاسفانه اين بار ابوبكر به حديث جعلي از رسول‌خدا صلي الله عليه وآله استناد كرد كه فرموده است :

نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ.

 ما پيامبران از خود ارث نمي‌گذاريم و آن چه بعد از ما مي‌ماند صدقه است.

اين روايت اشكالات متعددي دارد كه ما به طور خلاصه به آن خواهيم پرداخت:

اولاً: اين  حديث مخالف صريح آيات قرآني است كه ارث سليمان از داود را مطرح كرده است:

وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ. النمل/ 16.

 و داستان حضرت زكريا را نقل كرده است كه از خداوند متعال در خواست كرده كه فرزندي به او دهد كه وارث او باشد

فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا . يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آَلِ يَعْقُوبَ. مريم/ 6 ـ 7.

ثانياً: از علماي بزرگ اهل سنت همانند ابن خراش اين حديث را باطل مي‌داند؛ همان طوري كه ذهبي نقل مي‌كند:

قال بن عدى سمعت عبدان يقول قلت لابن خراش حديث ما تركنا صدقة قال: باطل اتهم مالك بن أوس بالكذب.

ابن عدى از عبدان نقل مى‌كند كه گفت: به ابن خراش گفتم: حديث: «ما تركناه صدقه»، چگون حديثى است؟ گفت: باطل است؛ چون مالك بن اوس متهم به دروغگوئى است.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 510 ، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

ثالثاً: حضرت صديقه طاهرهعليها السلام از برخورد ابوبكر خشمناك گرديد و با وي قهر كرد و تا آخر عمر با او سخن نگفت بخاري نقل مي‌كند:

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ.

فاطمه ناراحت شد و از ابوبكر دورى كرد واين دورى كردن تا وفات وى ادامه يافت كه شش ماه پس از پيغمبر بيشتر زنده نبود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله  (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ  ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

رابعاً: حضرت عليعليه السلام نيز بعد از شهادت حضرت زهرا عليها السلام و فوت ابوبكر در زمان خلافت عمر نيز  پيگير قضيه بود كه بخاري از قول عمر بن خطاب مي‌نويسد:

..جِئْتَنِى يَا عَبَّاسُ تَسْأَلُنِى نَصِيبَكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ، وَجَاءَنِى هَذَا - يُرِيدُ عَلِيًّا - يُرِيدُ نَصِيبَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا... .

اى عباس تو نزد من آمدى و سهم ارث پسر برادرت را از من طلب كردي، و علي هم آمد و سهم همسرش را تقاضا نمود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله  (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2927، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ  ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 ؛

النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري  (261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

و در حديث ديگر نقل مي‌كند كه عمر به  ابن عباس و علي گفت:

ثُمَّ جِئْتَنِى أَنْتَ وَهَذَا وَأَنْتُمَا جَمِيعٌ وَأَمْرُكُمَا وَاحِدٌ فَقُلْتُمَا ادْفَعْهَا إِلَيْنَا.

تو اى عباس و اين علي آمديد و  يكصدا گفتيد حق ما را از اموال پيامبر به  ما برگردان!.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري  (261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

موفقيت علي در بازگرداندن فدك

عاقبت پيگيري‌هاي علي عليه السلام نتيجه داد و به تصريح روايت بخاري  اموال پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله برگرداند:

فَأَمَّا صَدَقَتُهُ بِالْمَدِينَةِ، فَدَفَعَهَا عُمَرُ إِلَى عَلِىٍّ وَعَبَّاسٍ.

عمر بن خطاب صدقات پيامبر صلي الله عليه وسلم در مدينه را به علي و عباس برگرداند.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله  (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ  ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ياقوت حموي نيز مي‌نويسد:

أدَى اجتهاد عمر بن الخطاب بعده لما ولي الخلافة وفتحت الفتوح واتسعت على المسلمين أن يردها إلى ورثة رسول الله صلي الله عليه وسلم

در زمان خلافت عمر بن خطاب پس از كشور گشائى‌ و رفاه مسلمانان، اجتهاد عمر اقتضا كرد كه  فدك را به وارثان پيامبر صلي الله عليه وسلم باز گرداند.

الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله  ( 626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 239 ، ناشر: دار الفكر – بيروت.

البته پس از آن كه عثمان به خلافت رسيد ، فدك را به داماد عزيزخود، مروان بخشيد ابو الفداء در تاريخ خود مي‌نويسد:

وأقطع مروان فدك وهي صدقة رسول اللَّهِ التي طلبتها فاطمة   من أبي بكر .

عثمان فدك را به مروان بخشيد و اين فدك صدقه پيامبر اكرم صلي الله عليه وسلم بود كه فاطمه او را از ابوبكر مطالبه نمود.

أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي  (732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 116 ، طبق برنامه الجامع الكبير. ؛

ابن الوردي، عمر بن مظفر، تاريخ ابن الوردي، ج 1، ص 145

حال اين سؤال مطرح است كه اگر پيامبران از خود ارث نمي‌گذارند و تمام اموال آنان صدقه است؛ پس چرا عمر بر خلاف نظر ابوبكر آن را به وارثان پيامبر برگرداند؟

چرا عثمان بر خلاف نظر عمر و ابوبكر آن را به مروان بخشيد؟

به تعبير حضرت زهراعليها السلام كه خطاب به ابوبكر فرمود:

فنعم ‏الحَكَمُ اللّه‏ُ، وَ الزَّعيمُ [الغريم] مُحَمَّدٌ صلي الله عليه وآله وَالْمَوْعدُ القِيامَةُ؛ وَعِنْدَ السّاعَةِ يَخْسَرُ المبطلون، وَلا يَنْفَعُكُمْ ‏إِذ تندَمون؛ وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيه وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مقيمٌ.

بدان كه در روز حشر خداوند حاكم است، و چه خوب حاكمى است! و پيشواى ما محمّد صلي الله عليه وآلهو وعده‏گاه ما قيامت خواهد بود. و در آن روز اهل باطل در ضرر و زيانند، و ندامت سودشان نبخشد، و براى هر خبرى موعدى است و شما در نهايت خواهيد فهميد چه كسى عذاب خواركننده و دائمى شود.

الطبرسي، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب  ( 548هـ)، الاحتجاج، ج 1 ص 139 ، تحقيق: تعليق وملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م ؛

أبي الفضل بن أبي طاهر المعروف بابن طيفور  صلي الله عليه وآلهمتوفاى380 هـ) بلاغات النساء، ج 1   ص 6 ، ناشر: منشورات مكتبة بصيرتي ـ قم؛

الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين  (421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 4   ص 6  ، تحقيق: خالد عبد الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م ؛

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي  ( 608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 6   ص 257 ، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م؛

إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد  (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 16   ص 124 ، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

مرجع: 
مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)